۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

دانی که کیست زنده ؟

آن کو ز عشق زاید‏

اگر عشق عشق باشد چگونه می‌تو ان به غیر از معشوق اندیشید؟ چگونه می‌توان عاشق و معشوق و عشق را از هم جدا کرد؟ آن که می‌گوید زمانی عاشق بودم یا زمانی معشوقی داشتم و اکنون ...، او اصلا عشق نمی‌داند. همه زیبایی عشق به جاودانگی آن است و سخن همان است که فروغ گفت: "اگر عشق عشق باشد، زمان حرف احمقانه‌ای است."

گویند اگر عشق بیاید چنان بر عقل سیطره یابد که عقل را در هم میکوبد و چشمان خرد را کور می‌سازد. ولی من می‌گویم اگر عشق عشق باشد کوری‌اش نیز روشنایی است، هزار برابر روشنای چشمان نیم سوی آنان که عشق را نمی‌دانند. اگر عشق عشق باشد بال میدهد. بالی برای پرواز در سرزمینی به نام محبت که عطرش با عطر بهشت برابری می کند و نسیمش با نسیم جان نواز صبح.

عشق اگر عشق باشد هر روز جوشش و آتشش فزونی یابد و خلاص از عشق محال.

گمان نمیبرم اگر تمام نقاشان سترگ تاریخ هنر جمع شوند، بتوانند ثانیه‌ای از عشق میان عاشق و معشوق را به تصویر درآورند و یا تمام شاعران گستره بشریت بتوانند آن را به تمثیل درآورند. کدام قدرت را با عشق برابر توان کرد؟

کسانی ‌گویند که "از دل برود هر آن چه از دیده رود." آری کششهای کودکانه با غمزه‌ای یا عشوه‌ای می‌آید و با چند صباح دوری، کپک می‌زند و می‌رود. ولی این را چه نسبت است با عشق؟ عشق، همه‌ی بقا و هستی عاشق است؛ شوریدگی اوست، یکتا شدن است با معشوق. و مگر برای عاشق دلی جز دل معشوق می‌ماند که از صفحات آن، عکس رخ یار برود؟

آتش ست این بانگ نای و نیست باد

هرکه این آتش ندارد نیست باد

آتش عشق است کاندر نی فتاد

جوشش عشق است کاندر مِی فتاد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر