۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

دلبستگی و دل کندن

مرگم از يک سو کشاند ، سوي ديگر زندگي



زين طرف ، ملک زوال و زان طرف ، پايندگي





در بني آدم دو استعداد حيرت خيز هست :



مظهر ظلمت سرا و ، مطلع تابندگي





خواجه را برگو که هنگام اجل درمانده ييم



بي سبب سلامح خدايي مي زني در بندگي !





دل چه مي بندي به دنيا از فريبش درگذر



سخت باشد زينهمه دلبستگي ، دلکندگي





آب و خاک و باد و خورشيد و زمان در کار بود



تا برآري برگ و باري ، پس چه شد بالندگي ؟





بوستان خشک ما را ابر رحمت باد خورد



کو گل ما ، ميوه ي ما ؟ حيف از آن بارندگي





ميهمان خوان يزدانيم و نا فرمان او


واي اگر باقي بماند بهر ما شرمندگي!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر