۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

افسانه دل

بستيم به روي همه کس خانه ي دل را
کرديم جدا خانه ي ويرانه ي دل را
ويران ، شدهاي اين دل ويرانه ندارد
جايي نبود ، اين دل ديوانه ي دل را
کرديم ، بها و جوي از ما ، نخريدند
غم هاي گرانمايه ي پيمانه ي دل را
داديم ، دو صد نامه و يکبار نديديم
پيکي ، خبري ، قاصد بيگانه ي دل را
گشتيم ، چو بازيچه ي بازار محبت
داديم ز کف ، لعبت جانانه ي دل را
در مسجد و ميخانه چو يک اهل دلي نيست
بستيم به روي همه کس خانه دل را
« آذر » غم دل اين همه افسانه ندارد
بگذار و مخوان ، اين همه افسانه ي دل را

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر