۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

به چه میمانی تو؟

به چه مي ماني تو ؟


به که مي ماني تو ؟


اي ز راه آمده ، اي دختر مهتاب بهار


اي پري زاده ، که از کشور نور آمده اي


همه تن ، جاني تو


به که مي ماني تو ؟


تو مگر غنچه گلزار بهشت آييني ؟


نه يکي غنچه ، که خود باغ گل نسريني


تو بدين لطف ، پيام آور فرورديني


همه تن ، جاني تو


به که مي ماني تو ؟




اي گل اندام ! ندانم که بدين قامت ناز


به چه مي ماني تو ؟


به يکي مرواريد


که زند خنده بر جام صدف دريايي؟




به گل نسرين در آئينه روشن ماه ؟


به مي سرخ که تابنده بود در دل جام ؟


يا به يک باغ شبي رويايي؟


به يکي قوس قزح در پس منشور بلور ؟


به خراميدن قوي سرمست


در دل چشمه نور ؟


يا به خوشرنگي دلخواه گل صحرايي؟


يا به روشنگري ماه به شب هاي بهار


با چنان زيبايي؟




به چه مي ماني تو ؟


به گل «زنبق» در جام بلورينه صبح ؟


يا به يک چشمه روشن که شبي در مهتاب


مي درخشد ز چراغ فلک مينايي؟


همه تن جان تو


به چه مي ماني تو ؟


به که مي ماني تو ؟




به چه مي ماند دندان و لبت وقت سخن ؟


به تگرگي که فرو ريخته بر ساغر گل ؟


به ستاره که نشسته است به ياقوت شفق؟


يا به يک رشته الماس درشت


که نشانند نگين وار به جامي ز عقيق ؟


يا به ياقوت مذاب؟


يا به گلقطره باران بلور ؟


که چکيده است به گلهاي چمن در مهتاب ؟




به چه مي ماند چشمان تو هنگام نگاه ؟


به يکي جلگه پهناور داغ ؟


به شب چشمه که افتاده در آن عکس چراغ ؟


به يکي«برکه» که پيداست در آن بيشه سبز ؟


يا به زيبايي صد آينه در منظر باغ ؟




به چه مي ماند گيسوي تو بر شانه تو ؟


به شب تار فروريخته برچهره صبح ؟


به يکي دسته گل ابريشم ؟


که پريشان شده بر قطعه يي از عاج و بلور ؟


به فروريختن شاخه لرزنده بيد ؟


به سرچشمه نور؟


يا به ابر سيهي خفته بر درياچه دور ؟




اي همه لطف و طراوت به چه کس مانندي؟


تو چناني که همرو و همتاي تو نيست


مهر تاباني تو


عطر بستاني تو


خود ز آيينه بپرس


تا که گويد همه تن جاني تو


تا بداني گل الماس درخشاني تو


راز اندام تو را آينه مي داند و بس


گل من ! آينه داند به که مي ماني تو ؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر