به چه مي ماني تو ؟
به که مي ماني تو ؟
اي ز راه آمده ، اي دختر مهتاب بهار
اي پري زاده ، که از کشور نور آمده اي
همه تن ، جاني تو
به که مي ماني تو ؟
تو مگر غنچه گلزار بهشت آييني ؟
نه يکي غنچه ، که خود باغ گل نسريني
تو بدين لطف ، پيام آور فرورديني
همه تن ، جاني تو
به که مي ماني تو ؟
اي گل اندام ! ندانم که بدين قامت ناز
به چه مي ماني تو ؟
به يکي مرواريد
که زند خنده بر جام صدف دريايي؟
به گل نسرين در آئينه روشن ماه ؟
به مي سرخ که تابنده بود در دل جام ؟
يا به يک باغ شبي رويايي؟
به يکي قوس قزح در پس منشور بلور ؟
به خراميدن قوي سرمست
در دل چشمه نور ؟
يا به خوشرنگي دلخواه گل صحرايي؟
يا به روشنگري ماه به شب هاي بهار
با چنان زيبايي؟
به چه مي ماني تو ؟
به گل «زنبق» در جام بلورينه صبح ؟
يا به يک چشمه روشن که شبي در مهتاب
مي درخشد ز چراغ فلک مينايي؟
همه تن جان تو
به چه مي ماني تو ؟
به که مي ماني تو ؟
به چه مي ماند دندان و لبت وقت سخن ؟
به تگرگي که فرو ريخته بر ساغر گل ؟
به ستاره که نشسته است به ياقوت شفق؟
يا به يک رشته الماس درشت
که نشانند نگين وار به جامي ز عقيق ؟
يا به ياقوت مذاب؟
يا به گلقطره باران بلور ؟
که چکيده است به گلهاي چمن در مهتاب ؟
به چه مي ماند چشمان تو هنگام نگاه ؟
به يکي جلگه پهناور داغ ؟
به شب چشمه که افتاده در آن عکس چراغ ؟
به يکي«برکه» که پيداست در آن بيشه سبز ؟
يا به زيبايي صد آينه در منظر باغ ؟
به چه مي ماند گيسوي تو بر شانه تو ؟
به شب تار فروريخته برچهره صبح ؟
به يکي دسته گل ابريشم ؟
که پريشان شده بر قطعه يي از عاج و بلور ؟
به فروريختن شاخه لرزنده بيد ؟
به سرچشمه نور؟
يا به ابر سيهي خفته بر درياچه دور ؟
اي همه لطف و طراوت به چه کس مانندي؟
تو چناني که همرو و همتاي تو نيست
مهر تاباني تو
عطر بستاني تو
خود ز آيينه بپرس
تا که گويد همه تن جاني تو
تا بداني گل الماس درخشاني تو
راز اندام تو را آينه مي داند و بس
گل من ! آينه داند به که مي ماني تو ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر