۱۳۸۸ تیر ۲۶, جمعه

چقدر

میان جان دو انسان چنین به هم نزدیک

چقدر فاصــله؟
آخر چقدر فاصله؟ آه
چقدر ماندن در هالهء تبسم و شــرم؟
چقــدر بودن در پرده ســکوت و نگاه؟
.
چقــــدر دوری از آفتاب آن لبخـــــند
چقدر محروم از سایه سار آن گیسو
چقــــدر باید ســـر کرد بی نوازش او
چقدر؟
.
چقدر...؟چقدر؟
به اصطکاک دل و سنگ گوش دادن ها
به حکــم مبهـــم تقــدیر سر نهادن ها
.
بشر چقدر به درمان عشق درماندست؟
مگر چقدر ازین عمـــر بی ثمر ماندست؟

مگر چه کاری خوشتر ز دوست داشتن است؟
مگر که عشق گناهی برای مرد و زن اســت؟

چقدر باید بر این گــــناه تاوان داد؟
چقدر باید خاموش ماند تا جان داد؟

چقدر پرسه زدن در خیال ، با اندوه؟
چقدر صبــر ، چه صبری به سهمگینی ِ کوه؟

چقدر سرخ شدن زیر تازیانهء شوق؟
چقدر بی تو نشستن درین سکوت و ستوه؟
.
چقدر بی تو به دنبال خویش گردیدن؟
کویر حوصله را با تو در نَوَردیدن؟
.
میان جان دو عاشق چنین بهم نزدیک
چقدر باید مشــــتاق ماند و ماند صبور
چقــــدر باید نزدیک بود و از هــم دور
چقـــدر؟
چقـــــــــدر؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر