۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه

كاسه ي دلم خونه

خدا كاسه ي دل آدما رو اندازه كرده ، به هر كسي هم به يه اندازه دل داده...
نميدونم كاسه ي دل من چقدريه؟ بزرگه يا كوچيك؟ كم ظرفيته يا پر ظرفيت؟
قسمت بد قضيه هم اينجاست كه خودت هم نميدوني ظرفيت دلت چقدره؟ چقدر ميتوني دوست داشته باشي؟ چقدر ميتوني نفرت پيدا كني؟ چقدر ميتوني غصه بخوري؟ چقدر ميتوني درد بكشي؟ چقدر ميتوني بخندي؟ چقدر ميتوني همدردي كني؟ چقدر ميتوني تحمل كني؟و...
اونوقته كه آدم چون ظرفيت دلشو نميدونه ، يه وقتي ، يه جايي ، يه مكاني اين كاسه ي دل لبريز ميشه.. فوران ميكنه ... اينجوري ممكنه همراه خيلي چيزا كه از دلت بيرون ريخته و لبريز شده ، سرمايه هاي دلت هم بيرون بريزن ... چيزايي كه يه عمر گوشه ي دلت براي خودت و خودت و خودت جمعشون كردي ودائما مثل گنج ازشون مراقبت ميكني .
كاش خدا موقع تولد آدمها رو دل هر كسي يه برچسب ميزد و ظرفيت دلشو معلوم ميكرد ، كه طرف تو زندگي بدونه چقدر مي تونه توي دلش چيز انبار كنه... مثلا مينوشت دو هزار ليتر .. يا چه ميدونم... يه واحدي براش ميذاشت ، مثل واحد طول ، واحد وزن ، واحد انرژي ... يه همچين چيزي...
اونوقت هر كسي سعي ميكرد به اندازه ي ظرفيتش ، به اندازه ي حجم دلش غصه بخوره .. درد بكشه و... اينجوري شايد خيلي از مشكلات حل ميشد ، طرف تا ميديد داره به خط قرمز ، به مرز پر شدن دلش ميرسه ، شايد ميتونست يه كاري بكنه... اما اين فكر احمقانه است كه آدم بخواد براي دل هم ظرفيت تعيين كنه... آخه گاهي اين ظرفيته متغيره .. از كم به زياد و خيلي وقتا از زياد به كم تغيير ميكنه....اما راستي راستي كي حجم دلشو ميدونه؟ كي ميدونه كِي به خط قرمز ميرسه....
مي دونيد چيه؟
زماني که از مادر متولد شدم صدايي در گوشم گفت:
تا آخر عمر با تو هستم.
ازش پرسيدم تو کي هستي؟ گفت:غم
من اون لحظه فکرمي کردم غم عروسکيه که ما تا آخرعمرباهاش سرگرم مي شيم.
تا اينکه۲ سالي ميشه که فهميدم من عروسکي هستم بازيچه ي غم.
قبلا هر غمي داشتم چه کوچيک چه بزرگ! مي گفتم خدايا غمي دارم اما حالا در برابر تمام غمهاي بزرگ مي ايستم و ميگم: خداي بزرگي دارم چون ميدونم که کسي هم هست که به حرفاي دلم که خيلي سخت مي تونم اونارو بگم گوش کنه و کمکم کنه .

دوستاي خوبم کاسه ي دل منم لبريز لبريز شده تا حدي که ديگه تحمل کوچيکترين دردي رو هم نداره.از همه ي شما دوستاي خوبم مي خوام که واسم دعا کنيد.
دل من پر از غم و مشکل
از همتون مي خوام که واسم دعا کنيد .چون فکر می کنم خدا از دست دعاهای منم خسته شد.شاید این دفعه به خاطر دعاهای شما مشکلات منم حل شه.
شايد خدا دلش به رحم اومد و دست منم گرفت...
شايد خدا خواست تا زندگي منم درست بشه....
شايد خدا خواست تا عشق توي زندگيم باشه...

فقط واسم دعا کنيد....
همه تونو دوست دارم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر