۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

من همانند توام

من هم مانند تو ام، اي شب، تاريک و برهنه ; بر جاده فروزاني که بر فراز روياهاي من است، راه مي روم، و هر گاه پايم به زمين مي خورد يک درخت بلوط تناور پديد مي آيد
نه تو مانند من نيستي، اي ديوانه، زيرا تو هنوز به پشت سر نگاه مي کني تا ببيني که جاي پايت بر روي ريگ به چه بزرگي ست

من مانند تو ام ، اي شب، خاموش و عميق; و در دل تنهايي من الاهه اي ست در بستر زايمان و در وجود آن که زاييده مي شود آسمان به زمين مي رسد
نه تو مانند من نيستي، اي ديوانه، زيرا که تو هنوز در برابر درد مي لرزي، و از صداي سرود مغاک به وحشت مي افتي

من مانند توام، اي شب، وحشي و وحشتناک، زيرا گوش هاي من پر است از فرياد ملت هاي مسخر و آه زمين هاي فراموش شده
نه تو مانند من نيستي، اي ديوانه، زيرا که تو هنوز آن خويشتن حقيرت را به رفاقت مي گيري، و با آن خويشتن غول آسايت رفيق نمي شوي

من مانند تو ام ، اي شب ، بي رحم و هولناک، زيرا که آغوشم از سوختن کشتي ها در دريا روشن مي شود، و از لب هايم خون جنگيان به خون غلتيده مي چکد
نه تو مانند من نيستي ، اي ديوانه ، زيرا که هنوز آرزوي يک روح ديگر در دل داري و به قانوني از براي خود مبدل نشده اي

من مانند تو ام ، اي شب، شاد و سر خوش، زيرا آن مردي که در سايه من آرميده اکنون از باده ناب سر مست است، و آن زني که در پي من افتاده سرگرم گناه لذت ناک است
نه، تو مانند من نيستي، اي ديوانه، زيرا که روح تو در هفت لفاف پيچيده ست و دلت را در کف دست نگرفته اي

من مانند تو ام، اي شب، شکيبا و پر شور، زيرا که در سينه من هزار عاشق در کفن بوسه هاي پژمرده مد فون اند
آري، ديوانه، آيا تو مانند مني؟ آيا تو مي تواني بر طوفان سوار شوي، چنان که بر اسبي، و آذرخش را به دست بگيري، به سان شمشيري؟
مانند تو ، اي شب، مانند تو، بزرگ و بلند، و تخت مرا بر توده خدايان فرو افتاده ساخته اند، و روزها نيز از برابر من مي گذرند تا دامن پيراهنم را ببوسند ولي هرگز بر رويم نگاهي نيندازند
آيا تو مانند من، اي زاده تاريک ترين قلب من؟ آيا تو انديشه هاي رام نگشته مرا مي انديشي و به زبان بي کران من سخن مي گويي؟
آري، ما برادران همزاديم، اي شب، زيرا که تو فضا را آشکار مي کني و من روح خود را

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر