۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

بعد از مرگم

ای کاش می دانستم بعد از مرگم اولین اشک از چشمان
چه کسی جاری می شود / و آخرین سیاهپوش که مرا به
فراموشی میسپارد چه کسی خواهد بود.


رفتم بازار سياه براي خريدن عشق ولي در ابتداي ورودم
روي کاغذي خواندم در غرفه هوس بازان عشق را به حراج گذاشته اند
به قيمت نابودي پاک بازان


خيلي سخته توي پاييز با غريبي آشنا شي اما وقتي که بهار شد

يه جوري ازش جدا شي خيلي سخته يه غريبه به دلت
يه وقت بشينه بعد اون بگه که هرگز نميخواد تو رو ببينه


ديشب نديدي كه چه محشر كردم با اشك تمام كوچه را تر كردم

ديشب كه سكوت دق مرگم ميكرد
وابستگي ام را به تو عبادت كردم


می پرسم: اثر کیست؟ می گوید: نمی دانم!

می پرسم: این نوشته معنی اش چیست؟ می گوید: نمی دانم!
می خواهم بپرسم ... نگاهش می کنم . چشمان زلالش پایین است.
دلم می گیرد. دوست دارم چشمانش را بالا بیاورد
تا بگویم اینها مهم نیست، تو یک چیز را خوب می دانی،
خوبی و مهربانی را


قلبم رو شكستي ولي من بيشتر از قبل دوستت دارم

ميدوني چرا ؟؟؟ چون حالا هر تيكه از قلبم تورو جداگونه
دوست داره

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر